از چرندوپرند دهخدا
آفتابه لگن شش دست، شام و ناهار هیچی! گفت نخور، عسل و خربزه با هم نمیسازند، نشنید و خورد. یک ساعت دیگر یارو را دید مثل مار به خودش میپیچید. گفت نگفتم نخور این دو تا با هم نمیسازند، گفت حالا که این دو تا خوب با هم ساختهاند که من یکی را از میان بردارند.
من میخواهم اولیای دولت را به عسل و رؤسای ملت را خربزه
تشبیه کنم، اگر وزارت علوم بگوید توهین است حاضرم دویست و پنجاه حدیث در فضیلت
خربزه و یکصد و چهل و نه حدیث در فضیلت عسل شاهد بگذرانم.
صاحبان این جور خیالات را فرنگیها «آنارشیست» و مسلمانان
خوارج میگویند، اما شما را به خدا حالا دستخونی نچسبید یخهٔ من، خدا پدرتان را
بیامرزد، من هرچه باشم دیگر آنارشیست و خوارج نیستم.
من هیچوقت نمیگویم برای ما بزرگتر لازم نیست. میان حیوانات
بیزبان خدا هم شیر پادشاه درندگان است و، صریح عبارت شیخ سعدی، سیاهگوش هم رئیسالوزار
است و بلکه درازگوش هم رئیس کشیکخانه میباشد.
میان میوهها هم گلابی شاهمیوه است و کلم هم شاید یک چیزی
باشد، و اگر مشروطه به نباتات سرایت کرده باشد که سیبزمینی لابد... (چه عرض کنم
که خدا را خوش بیاید). باری، برویم سر اصل مطلب.
من هیچوقت نمیگویم اشرف مخلوقات از حیوان و نبات هم پستتر
باشد. من هیچوقت نمیگویم خر و گاو رییس و بزرگتر داشته باشند، چغندر و زردک
پیشوا و آقا و نماینده داشته باشند و ما اشرف مخلوقات را دهنهمان را بزنند سَرِ
خودمان.
من درست الآن یادم هست که خدا بیامرز خاله فاطیم هر وقت که
ما بچهها بعد از پدر خدا بیامرزم شیطانی میکردیم، خانه را سَر میگرفتیم، میگفت
الهی هیچ خانهای بیبزرگتر نباشد.
بزرگتر لازم است، رییس لازم است، آقا لازم است، رییس ملتی
هم لازم است، رییس دولتی هم لازم است، اتفاق و اتحاد این دو طبقه، یعنی
ساختنشان هم با هم لازم است، اما تا وقتی که این دو تا با هم نسازند که ما یکی را
از میان بردازند.
این را هیچکس نمیتواند انکار کند که ما ملت ایران در میان
بیست کرور جمعیت، پنج کرور و سیصد و پنجاه و هفت هزار وزیر، امیر، سپهسالار،
سردار، امیر نویان، امیر تومان، سرهنگ، سرتیپ، سلطان، یاور، میرپنجه، سفیرکبیر،
شارژدافر، گنیسه، یوزباشی، دهباشی، و پنجهباشی داریم. و گذشته از اینها، باز ما
ملت ایران در میان بیست کرور جمعیت (خدا برکت بدهد) شش کرور و چهارصد و پنجاه و دو
هزار و ششصد و چهل و دو نفر آیةالله، حجةالاسلام، مجتهد، مجاز، امام جمعه، شیخالاسلام،
سید، سند، شیخ، ملا، آخوند، قطب، مرشد، خلیفه، پیر، دلیل، و پیشنماز داریم. علاوه
بر اینها باز میان ما در میان بیست کرور جمعیت چهار کرور شاهزاده، آقازاده، ارباب،
خان، ایلخانی، ایلبیکی، و ابهباشی داریم. زیاده از اینها، اگر خدا بگذارد این
آخریها هم قریب دوسه هزار نفر وکیل مجلس، وکیل انجمن، وکیل بلدیه، منشی، و
دفتردار و غیره داریم.
همهٔ طبقاتی که عرض شد دو قسم بیشتر نیستند، یک دسته رؤسای
ملت و یک دسته اولیای دولت، ولی هر دو دسته یک مقصود بیشتر ندارند، میگویند شمار
کار کنید، زحمت بکشید، آفتاب و سرما بخورید، لختوعور بگردید، گرسنه و تشنه زندگی
کنید، بدهید ما بخوریم و شما را حفظ و حراست کنیم. ما چه حرفی داریم، فیضشان قبول،
خدا بهشان توفیق بدهد. راستیراستی هم اگر اینها نباشند سنگ روی سنگ بند نمیگیرد،
آدم آدم را میخورد، تمدن و تربیت، بزرگی و کوچکی از میان میرود. البته وجود
اینها کم یا زیاد برای ما لازم است. اما تا کی؟ به گمان من تا وقتی که این دو تا
با هم نسازند ما یکی را از میان بردارند.
من نمیگویم ملت ایران یک روز اول ملت دنیا بود و امروز به
واسطهٔ خدمات همین رؤسا ننگ تمدن عصر حاضر است. من نمیگویم که سر حد ایران یک
وقتی از پشت دیوار چین تا ساحل رود دانوب ممتد میشد و امروز بهواسطهٔ زحمات
همین رؤسا، اگر در تمام طول و عرض ایران دو تا موش دعوا کنند، سَرِ یکی به دیوار
خواهد خورد.
من نمیگویم که با اینهمه رییس و بزرگتر که همه حافظ و
نگهبان ما هستند، پریروز هیجده شهر ما در ققفقاز باج سبیل روسها شد، و پسفردا هم
بقیه مثل گوشت قربانی سه قسمت میشود. من نمیگویم که سالهای سال است فرنگستان
رنگ وبا و طاعون ندیده و ما چرا هر یکسال در میان باید یک کرور از دستهای کارکُن
مملکت، یعنی جوانمردها و جوانهزنهای خودمان را به دست خودمان به گور کنیم!
من نمیگویم در این چند قرن آخری هر دولتی برای خودش دست و
پایی کرده، توسعه به خاک خودش داد، مستعمراتی ترتیب نمود، و ما با اینهمه رییس و
بزرگتر و آقا به حفظ مملکت خودمان هم موفق نشدیم.
بله اینها را نمیگویم. برای اینکه میدانم برگشت همهٔ
اینها به قضاوقدر است، اینها همه سرنوشت ماها بوده است، اینها همه تقدیر ما
ایرانیها است.
اما ای انصافدارها، والله نزدیک است یخهٔ خودم را پاره
کنم. نزدیک است کفر و کافر بشوم، نزدیک است چشمهایم را بگذاریم روی هم دهنم را باز
کنم و بگویم اگر کارهای ما را باید همهاش تقدیر درست کند، امورات ما را باید باطن
شریعت اصلاح کند، اَعمال ما را دست غیبی به نظام بیندازد، پس شما میلیونها رییس،
آقا، بزرگتر، از جان ما بیچارهها چه میخواهید؟ پس شما کرورها سردار و سپهسالار
و خان چرا ما را دم کورهٔ خورشید کباب میکنید؟!
پس شما چرا مثل زالو به تن ما چسبیده و خون ما را به این
سمجی میمکید؟
گیرم و سلّم شما پول ندارید سد اهواز را ببندید، شما قوّه
ندارید قشون برای حفظ سرحدّات بفرستید، شما نمیتوانید راه در مملکت بکشید، اما
واللهبالله بسی جزو کلامالله شما آنقدر قدرت دارید شیخ محمود امامزاده جعفری
را از ورامین به طهران بخواهید، شما آنقدر قوت دارید که صد نفر سرباز برای حفظ
نظم یزد و خونخواهی سیدرضای داروغه و پس گرفتن هفتصد تومان تاوان قمار اجزاء عدلالدوله
از حجةالاسلام و ملاذوالانام میراز علی رضای صدرالعلمای یزدی اطاالله ایام
افاداته به یزد بفرستید. شما میتوانید که با پانصد نفر سوار، میرهاشم را از سلطنت
مملکت آذربایجان خلع کنید.
حالا که نمیکنید من هم حق دارم بگویم شما دو دسته مثل عسل
و خربزه با هم ساختهاید که ما ملت بیچاره را از میان بردارید، وزیر علوم هم ابداً
نمیتواند به من اعتراضی بکند.
من دویست و پنجاه حدیث در فضیلت خربزه و یکصد و چهل و نه
حدیث در فضیلت عسل در خاطر دارم، در هر وزارتخانهای شاهر میگذرانم. میگویید نه
این گو و این میدان، بگرد تا بگردیم.
*دهخدا، علیاکبر (۱۳۸۰)، چرندوپرند، به کوشش اکبر مرتضیپور، تهران: انتشارات عطّار. ص ۱۳۶-۱۴۱ (منتشر در شمارهٔ ۲۵ روزنامهٔ صوراسرافیل، ۲۲ اسفند ۱۲۸۶/۹ صفر ۱۳۲۶/۱۳ مارس ۱۹۰۸)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر