اولینبار دوستی فیلم نیشدارو (ساختهٔ منوچهر انور) را برایم آورد و اصرار داشت که حتماً ببینم. روزهای پُرمشغلهای داشتم و باید بهدقت زمانم را مدیریت میکردم تا به کارهایم برسم. همینطور که دوستم اصرار میکرد، پرسیدم دربارۀ چیست؟ گفت دربارۀ مؤسسۀ واکسن و سرمسازیِ رازی است و سال ۱۳۴۳ ساخته شده. اینها را که گفت دیگر به باقیِ حرفهایش گوش نکردم. اصلاً وقتِ اضافی نداشتم که فیلمی بیربط ببینم. اگر هم اوقات فراغتی میداشتم چرا باید برای تماشای فیلمی اینچنینی صرف میکردم؟ فیلمهای سفارشی همیشه حوصلهام را سر میبرند. حالا فکر کنید فیلمی سفارشی دربارۀ موضوعی که هیچ کنجکاویای دربارهاش نداشته باشی- واکسن و سرم- ضمن اینکه نیمقرنی هم از عمرش گذشته باشد. چنانکه گفتم هیچطوری ترغیبم نمیکرد ببینمش. دوستم که رفت، فیلم را گوشهای انداختم و فراموشش کردم. اما عاقبت، مجبور شدم آن را ببینم. قرار بود فیلم در جلسهای پخش شود و خواسته بودند دربارهاش صحبت کنم. باز هم نمیفهمیدم چرا چنین جلسهای دربارۀ چنین فیلمی باید برگزار شود. راهِ فراری نداشتم. با این حال، باز هم دیدنش را تا آخرین لحظهای که میشد به تأخیر انداختم. با بیحوصلگی پای فیلم نشستم. فکر کردم اول و آخرش را ببینم و باقیاش را با دورِ تند رد کنم. فیلم شروع شد. چند دقیقهای که گذشت کارم را ساخت. نه فقط تا پایان فیلم که نیمساعتی بعد از تمامشدنش هم میخکوب زُل زده بودم به صفحۀ نمایش. باورم نمیشد. هنوز هم باورم نمیشود. ساختِ چنین فیلمی در سال ۱۳۴۳ در ایران بیشتر به یک معجزه میماند. کیفیت بصریِ این فیلم با امکاناتی که در سینمای ایران و جهان در آن دوره وجود داشته، اگر نه بینظیر که کمنظیر است. و البته صدا... صدا. همۀ اجزای این فیلم بهدقت انتخاب شده و نتیجهْ ترکیبی است بهغایت زیبا.
اولینبار دوستی فیلم نیشدارو (ساختهٔ منوچهر انور) را برایم آورد و اصرار داشت که حتماً ببینم. روزهای پُرمشغلهای داشتم و باید بهدقت زمانم را مدیریت میکردم تا به کارهایم برسم. همینطور که دوستم اصرار میکرد، پرسیدم دربارۀ چیست؟ گفت دربارۀ مؤسسۀ واکسن و سرمسازیِ رازی است و سال ۱۳۴۳ ساخته شده. اینها را که گفت دیگر به باقیِ حرفهایش گوش نکردم. اصلاً وقتِ اضافی نداشتم که فیلمی بیربط ببینم. اگر هم اوقات فراغتی میداشتم چرا باید برای تماشای فیلمی اینچنینی صرف میکردم؟ فیلمهای سفارشی همیشه حوصلهام را سر میبرند. حالا فکر کنید فیلمی سفارشی دربارۀ موضوعی که هیچ کنجکاویای دربارهاش نداشته باشی- واکسن و سرم- ضمن اینکه نیمقرنی هم از عمرش گذشته باشد. چنانکه گفتم هیچطوری ترغیبم نمیکرد ببینمش. دوستم که رفت، فیلم را گوشهای انداختم و فراموشش کردم. اما عاقبت، مجبور شدم آن را ببینم. قرار بود فیلم در جلسهای پخش شود و خواسته بودند دربارهاش صحبت کنم. باز هم نمیفهمیدم چرا چنین جلسهای دربارۀ چنین فیلمی باید برگزار شود. راهِ فراری نداشتم. با این حال، باز هم دیدنش را تا آخرین لحظهای که میشد به تأخیر انداختم. با بیحوصلگی پای فیلم نشستم. فکر کردم اول و آخرش را ببینم و باقیاش را با دورِ تند رد کنم. فیلم شروع شد. چند دقیقهای که گذشت کارم را ساخت. نه فقط تا پایان فیلم که نیمساعتی بعد از تمامشدنش هم میخکوب زُل زده بودم به صفحۀ نمایش. باورم نمیشد. هنوز هم باورم نمیشود. ساختِ چنین فیلمی در سال ۱۳۴۳ در ایران بیشتر به یک معجزه میماند. کیفیت بصریِ این فیلم با امکاناتی که در سینمای ایران و جهان در آن دوره وجود داشته، اگر نه بینظیر که کمنظیر است. و البته صدا... صدا. همۀ اجزای این فیلم بهدقت انتخاب شده و نتیجهْ ترکیبی است بهغایت زیبا.
گرچه
دشوار میتوانی ذهنت را از فضای زیبایی که فیلم میآفریند خلاص کنی، اما تحلیل
زیباشناختیِ فیلم بماند برای اهلش و در این مجال میپرسم این کیفیت والا در پیوند
با چه معنایی است؟ به تعبیر دقیقتر، نیشدارو چه چیزی را و چگونه بازنمایی
میکند؟ اما پیش از تلاش برای پاسخدادن به این پرسش لازم است مکثی کنیم بر مفهوم بازنمایی... بارگیریِ متن کامل مقاله
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*منتشر در کتاب از نیش تا نوش: مستند نیشدارو و منوچهر انور، بهکوشش علیرضا ارواحی، تهران: نشر نقره (۱۳۹۷)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر