در روزهای اخیر انبوهی
از تحلیلهای وطنی و غیروطنی از حرکت اخیر مردمان ایران منتشر شدهاند. مروری کنیم
ببینیم چه دستگیرمان شده از این تحلیلها. بهنظر چند خصلت و موضعگیری در تحلیلهای
موجود آشکارند و البته یک موضعگیری مغفول. ابتدا موارد آشکار:
- یکی از وجوه آشکار بسیاری از این تحلیلها بداهتشان است، بهویژه تحلیلهایی که درصدد توضیح علل بروز این واقعه برآمدهاند. این تحلیلها بهنظر پا از فهم مبتنی بر تجربهٔ زیستهٔ مردمان فراتر نگذاشتهاند. این یکی از همان خبطهایی است که اصحاب علوم اجتماعی مرتکب شده و میشوند و زمینهٔ اتهامزنی به علوم اجتماعی را فراهم میآورند که: بله! علم اجتماعی علمی پسینی است و بعد از واقعه از راه میرسد و همان را که بر مردمان رفته با واژگانی دیریاب از نو به خوردِ جماعت میدهد. پُربیراه هم نیست. بهویژه وقتی قرار است چنین تحلیلهایی قالبی ژورنالیستی به خود بگیرند که از اساس نه میتوانند- نه البته فضای کافی و وافی دارند- حوصلهٔ مخاطبشان را با شواهد و قرائن مطوّل و ارقام و نمودارهای رنگووارنگ سرببَرند .این است که صرفاً با رنگولعابی فنّی و سخنپردازانه همانی را میگویند که در کوچه و خیابان و تاکسی، پیش از این تحلیلها، به گوش مردم رسیده و میرسد. و چنین میشود که دستکم از فرط تکرار حوصلهسربر میشوند و گوش شنوایی در میان مردمان هم نمییابند. چنین متنها و تحلیلهایی به مسابقهای شبیه میشوند بین نویسندگان و معیار انتخاب برنده آنی است که خوب توانسته سروتهِ ماجرا را هم آورَد و از این قبیل قضایا. شاید همین بوده که در این مدت تحلیل دندانگیری که چندان چیزی به فهممان از علل بروز این واقعه اضافه کند نخواندهایم. گویا موضوع چنان در نظرمان واضح بوده که نمیتوانستیم تحلیلی متفاوت به دست دهیم- و البته در این میان غرائبی هم بودهاند که همچنان در حیرت از بروز این واقعهاند و بهاصرار میگویند بهکل نه میتوان گفت این مردمان کیانند نه میتوان هیچ تحلیلی از آن به دست داد !از این موضع که بهواقع هیچ سردرنمیآورم و بهنظرم اگر نکتهٔ غریبی در این میان هست از قضا کاسهٔ صبر مردمانمان است که الی ماشاالله ظرفیت دارد. وگرنه که همهمان در این سالها چنان از نزدیک با عوامل زمینهساز اقتصادی، سیاسی، و فرهنگی/گفتمانیِ این وقایع خو گرفتهایم که بهواقع کدام تحلیل میتواند چیزی به فهممان از اوضاع بیفزاید؟ اوضاع اقتصادیمان که اظهر من الشمس است. کیست که نداند بهلحاظ داخلی اقتصادی ورشکسته روی دستمان مانده و بهلحاظ بینالمللی هم که مدام مشغول پیدا کردن راهی برای عبور از تحریمهای بالفعل و بالقوه بوده و هستیم؟ وضعیت سیاسی (منظورم دستگاه حکومتی است) هم که النار فی المنار است. قریب به چهل سال با بوروکراسیِ دولتیای سروکار داشتهایم که همهٔ معایب بوروکراسیها را در اِشِل جهانی داشته، ضمن اینکه فساد از گوشش رفته و از دماغش بیرون زده، و بدتر اینکه ناپایدار هم بوده است- بوروکراسی حداقل انتظاری که بههمراه میآورد ثبات است و بوروکراسیِ بیثبات دیگر نوبری است که فقط نمونههایش را میشود در جایی چون ایران در چند دههٔ اخیرش یافت. بهلحاظ فرهنگی/گفتمانی هم که میدانیم انواع و اقسام رسانههای داخلی و خارجی چطور در همین قریب به چهلسال مغز جماعت را جویدهاند و هر کدام این لحاف را از سویی کشیده که دیگر پارگیهایش در همین واقعهٔ اخیر عیان شده است. در این میان، در یکیدوهزار کلمهای که یادداشتی ژورنالیستی اجازه میدهد، جز استخدام واژگانی تازه، بهواقع چه دُر و گهری میتوان سُفت که بدیع باشد؟ نه اینکه این بحث وجوه تازهای ندارد. حتماً میتوان همین دوسه خطی را که گفته شد با شواهد و قرائن و آمار و جداول بسط داد و با وضوحی عالمانه نشان داد که مثلاً سیاستهای لیبرال یا نئولیبرال در این سالها چه بر سر مردمان آوردهاند، و بیشک هم جای چنین تحلیلهایی خالی است. اگر تاکنون نکردهایم نه اینکه نتوانستهایم، که بیشتر بهنظرم تنبلی کردهایم. وگرنه که همهٔ شواهد جورند و در دسترس و کاش کسانی آستین بالا بزنند و بکنند. اینجا منظورم چنین تحلیلهای نایابی از اوضاع نیست، تحلیلهایی یکیدوهزار کلمهای را میگویم در باب چراییِ بروز این واقعه و عرضم این است که در این حدود چیزی به فهم کسی اضافه نمیکنند و چهبسا دست مفتّشان علوم اجتماعی را هم پُرتر کنند.
- از دیگر نقاط آشکار این تحلیلها مخاطبشان است. عمدهٔ تحلیلهایی که تا اینجا دیدهام حاکم را خطاب قرار دادهاند. گویا پروژهای که در ذهن دارند تربیت حاکم است. همان پروژهای که ماکیاولی هم در شهریار داشت. گیرم برخی تندزبان و برخی با زبانی نرمونازک، همه در پی ایناند که به حاکم هشدار دهند با چنین روند و روالی نه حاکمیتش ابدالمدّت خواهد ماند، نه ملت و مملکت به ساحل امنوامانی میرسند. در چنین تحلیلهایی البته که پندهایی نیکو برای حاکمان هست، ولو سمعوا! و همین مسیر است که به مطالبهگری از حاکم میرسد- مطالباتی از بهرسمیت شناختن حق اعتراض گرفته تا تجدیدنظر در بودجه و افزایش حداقل دستمزد و امثال اینها. بیشک چنین تحلیلهایی ذیل گفتمان اصلاحطلبی میگنجند، گرچه در برخی سخن از عبور از اصلاحطلبان هم بشود- مهم در اینجا این است که بین گفتمان اصلاحطلبی با اصلاحطلبان خلط نشود.
- ذیل همین گفتمان اصلاحطلبی، خطاب برخی تحلیلها، نه حاکم، که مردماناند. این موارد آنهاییاند که تربیت مردمان را پیشه کردهاند. این غالباً گفتار حاکمانِ موجود است. به مردمان پند میدهند برای اینکه مطالباتشان به گوش حاکم برسد و به دلش بنشیند چه راهی باید پیشه کنندتو .صیههایی در روش: مقبولیت مطالباتْ مستلزم پیشه کردن روشهایی مشروع از جانب مردمان است. این توصیههای روشی میتوانند حتا تا آنجا ادامه یابند که وعدهٔ برآمدن نیرویی سوم در کنار دو نیروی اصلاحطلب و اصولگرا را هم به مردمان بدهند که دادهاند. و البته این تحلیلها تصور پیروزی را برای مردمان در تحقق برخی از این مطالبات (بخوانید: عقبنشینی حاکم) بازنمایی میکنند.
- در همین طیف، اگر قدمی جلوتر برویم به مواردی برمیخوریم که همچنان خطابشان مردماناند، اما نه از موضع مربّیِ مردمان، که از موضع حاکمانِ آتی .این گفتمان ذیل گفتمانی پُردامنهتر از اصلاحطلبی میگنجد و آن گفتمان دولت است. شرحوبسط و مصادیقش بماند برای مجالی امنوامانتر!
اما هنوز جای موضعی در تحلیلها
خالی است. موضعی که خطابش مردمی مشخص باشد اما نه در مقام حاکم، که از موضع همان
مردم. چنین تحلیلی از پشت عینک همان مردم معترض در خیابانْ وضعیت را رصد میکند. خطابش به حاکم
نیست، به مردم است و از کنار همان مردم و برای همان مردم است که سخن میگوید. این موضعْ مطالبهای از
حاکم ندارد و در روندوروالهایی که مردمی مشخص برای پیشبرد هدفی معین در پیش میگیرند
تأمل میکند و همان را بازتاب میدهد. از چنین موضعی است که میتوان بر خصلت
پوپولیستیِ حرکت اخیر مردمانِ ایران صحّه گذاشت و سلبی بودن آن را به رسمیت شناخت،
که اساساً شرط ساخته شدن هر مردمی است. چنین موضعی است که در نظرش برابریِ مردمان پیششرط اساسیِ
حرکت آنان برای تغییر است، نه پیامد حرکتشان. و البته، از چنین موضعی است که میتوان به
این مردم گفت اگر نتوانستهاند به اهدافشان برسند علت چه بوده. میتوان به آنها
گفت:
۱.
تشکل و سازماندهی شرط نخست پیشبرد اهدافشان
است. و البته که منظور نه تشکلی سراسری، که از قضا تکثّرِ تشکّلِ مردمانِ متکثّر
است.
۲.
برآوردی درست از نیروهای اجتماعی
شرط دوم پیشبرد اهدافشان است. یکی از این نیروها بیتردید طبقهٔ متوسط است- طبقهٔ
متوسطی که حالا دیگر نیاز به شناخت دقیقتر از جانب طبقات فرودست دارد. واقعهٔ
اخیر پرسشهای مهمی را دربارهٔ طبقهٔ متوسط موجود در ایران به ذهن میآورد. بهواقع
چقدر میتوان طبقهٔ متوسط را طبقهای انقلابی دانست؟ مگر نه اینکه در بسیاری
موارد طبقهٔ متوسط مهمترین نیروی ضدانقلابی بوده است؟ مگر نه اینکه در شیلیِ دورهٔ
آلنده، پیش از استقرار سیاستهای نئولیبرال از جانب پسران شیکاگو، طبقهٔ متوسط
کشور به استقبال پینوشه رفت. اگر این خصلت دربارهٔ طبقهٔ متوسط فعلی در ایران هم
صادق باشد، آیا منافع این طبقه حکم به چیزی جز تداوم وضع موجود، البته با اصلاحاتی کم
یا زیاد، میکند؟ با این وصف، آیا نباید طبقهٔ متوسط ایران را طبقهای جنبشی دانست-
دلخوش به مطالباتی مشخص از حاکم- نه طبقهای انقلابی؟ البته که بخشی از این طبقه
موضعی رادیکالتر از اصلاحطلبی دارد، اما آیا این موضع رادیکال میتواند از
گفتمان دولت پا فراتر بگذارد؟ این پرسش آخر وقتی اهمیت مییابد که ظرفیت فراروی از گفتمان دولت را در این مردمان معترض ببینیم.
۳.
تعیین موضع در خصوص دوگانهٔاصلاح/انقلاب
شرط سوم پیشبرد اهدافشان است. تذبذب میان این دوگانه مانع از تداوم حرکت بهسمت اهداف است. این همان دوگانهای
است که بهنظر میرسد طبقهٔ متوسط هم ناخودآگاه در میانهٔ آن مانده و تکلیفش را بهروشنی
با آن روشن نکرده است. همین امر است که هم طبقات فرودست را در شناخت نیروهای
اجتماعی سردرگم کرده هم در نقشآفرینیِ طبقهٔ متوسط، چه در فرایند اصلاح چه در
فرایند انقلاب مانع ایجاد میکند .شاید مهمترینِ این نقشآفرینیهای طبقهٔ متوسط از سویی کمک به تشکلیابیِ
طبقات فرودست، و از سوی دیگر تولید و توزیع گفتمانهای بدیل برای حفظ و پیشبرد
چنین حرکتهای پوپولیستی باشد- آنجایی که مطالباتِ برآوردهنشده زنجیرهای همارزی بین
مردمان ایجاد کرده و در ادامهْ این زنجیره نیاز به دالّی تهی دارد برای اینکه
مطالبات متکثر را در قالبی واحد بریزد. طبقهٔ متوسط در شکل دادن به این دالّ تهی
بهخوبی میتواند با گفتمانسازی نقشآفرین شود که البته شرطش آن است که از تذبذبِ
پیشگفته خلاصی یابد.
در تهران، با توجه به مشاهده خودم از تظاهرات در دانشگاه تهران، میتونم بگم که حدود 90% معترضین (در دانشگاه) طبقه ی متوسط (رو به بالا) بودند. اصلا همین که این تظاهرات بیشتر در هنرها سازمان دهی شد و اکثر شرکت کننده ها از آنجا بودند نشان دهنده ی این بود که اکثرا از طبقه ی متوسط بودند (از طبقه ی پایین کمتر کسی میاد رشته ای مثل نقاشی بخونه).
پاسخحذفپس اینکه بخواهیم طبقه ی متوسط رو یک کل واحد بدونیم که از قضا "ضد-انقلابه" اشتباه محضه.