۱۲ آذر ۱۳۹۸

بعد از آنکه پرده برافتد!


البته که فهم وقایع آبان ۹۸ بیش از آنکه از مسیر سخن بگذرد از مسیر تماشا می‌گذرد. گفتن به ‌کارِ زمانی می‌آید که هنوز پرده فرو نیفتاده، اما حالا کافی است چشمانمان را باز کنیم و تماشا کنیم تا بفهمیم. این است که هر چه بگویم در این باره به‌نظر نمی‌ارزد. 
گفتنی‌ها را گفته‌اند به‌کرّات. مرتبط‌ترینش ایدهٔ مصلحت دولت (با «د» بزرگ!) است که نه‌فقط با ایدهٔ مضحک «دولت به‌مثابهٔ تجسّم خیر عام» جور درنمی‌آید، که پارادوکسی را روشن می‌کند که با ایدهٔ دولت عجین است. کافی است تماشا کنیم که چطور دولت فقط به مصلحت خود، و فقط خود، می‌اندیشد و نه هیچ‌چیز دیگر.
اما فهم را بگذاریم و بگذریم و ببینیم چه می‌توانیم بکنیم در برابر این هیولا. این دیگر نه از مسیر تماشا، که از مسیر عمل می‌گذرد.

۴ مرداد ۱۳۹۷

شهر زیبا

بارگیری متن کامل




چه شد که شهرداری موظف شد شهرهایمان را زیبا کند؟ منظور از این زیبایی چیست؟ این ایده با چه سازوکارهایی پیش رفت؟ اینها پرسش‌هایی‌اند که در این متن مختصر به‌اجمال به آنها نزدیک می‌شویم. هدف این است که ایده‌هایی اولیه در خصوص تاریخ نسبت زیبایی و دولت- به‌معنای ماشین حکم‌رانی- در ایران بیابیم و پرداختن به سازمان زیباسازی شهر در شهرداری از همین جهت اهمیت دارد. نشان داده می‌شود که پیگیریِ ایدهٔ زیباسازی در شهرداری، از دههٔ ۱۳۱۰ تاکنون چه نسبتی با گسترش سازوکارهای انضباطی از حراست به تدارک، نظم‌دهی، و عاقبت به آموزش در ایران دارند. و در نهایت اشاره‌ای به مواجهه با سیاست زیباسازیِ مستقر در این سازوکارهای انضباطی، یعنی سیاست تعلیمی، می‌شود.     

۲۵ فروردین ۱۳۹۷

خشونت زیبا: مرور انتقادیِ مستند نیشدارو*




اولین‌بار دوستی فیلم نیشدارو (ساختهٔ منوچهر انور) را برایم آورد و اصرار داشت که حتماً ببینم. روزهای پُرمشغله‌ای داشتم و باید به‌دقت زمانم را مدیریت می‌کردم تا به کارهایم برسم. همین‌طور که دوستم اصرار می‌کرد، پرسیدم دربارۀ چیست؟ گفت دربارۀ مؤسسۀ واکسن و سرم‌سازیِ رازی است و سال ۱۳۴۳ ساخته شده. این‌ها را که گفت دیگر به باقیِ حرف‌هایش گوش نکردم. اصلاً وقتِ اضافی نداشتم که فیلمی بی‌ربط ببینم. اگر هم اوقات فراغتی می‌داشتم چرا باید برای تماشای فیلمی این‌چنینی صرف می‌کردم؟ فیلم‌های سفارشی همیشه حوصله‌ام را سر می‌برند. حالا فکر کنید فیلمی سفارشی دربارۀ موضوعی که هیچ کنجکاوی‌ای‌ درباره‌اش نداشته باشی- واکسن و سرم- ضمن این‌که نیم‌قرنی هم از عمرش گذشته باشد. چنان‌که گفتم هیچ‌طوری ترغیبم نمی‌کرد ببینمش. دوستم که رفت، فیلم را گوشه‌ای انداختم و فراموشش کردم. اما عاقبت، مجبور شدم آن را ببینم. قرار بود فیلم در جلسه‌ای پخش شود و خواسته بودند درباره‌اش صحبت کنم. باز هم نمی‌فهمیدم چرا چنین جلسه‌ای دربارۀ چنین فیلمی باید برگزار شود. راهِ فراری نداشتم. با این حال، باز هم دیدنش را تا آخرین لحظه‌ای که می‌شد به تأخیر انداختم. با بی‌حوصلگی پای فیلم نشستم. فکر کردم اول و آخرش را ببینم و باقی‌اش را با دورِ تند رد کنم. فیلم شروع شد. چند دقیقه‌ای که گذشت کارم را ساخت. نه فقط تا پایان فیلم که نیم‌ساعتی بعد از تمام‌شدنش هم میخکوب زُل زده بودم به صفحۀ نمایش. باورم نمی‌شد. هنوز هم باورم نمی‌شود. ساختِ چنین فیلمی در سال ۱۳۴۳ در ایران بیش‌تر به یک معجزه می‌ماند. کیفیت بصریِ این فیلم با امکاناتی که در سینمای ایران و جهان در آن دوره وجود داشته، اگر نه بی‌نظیر که کم‌نظیر است. و البته صدا... صدا. همۀ اجزای این فیلم به‌دقت انتخاب شده و نتیجهْ ترکیبی است به‌غایت زیبا.
گرچه دشوار می‌توانی ذهنت را از فضای زیبایی که فیلم می‌آفریند خلاص کنی، اما تحلیل زیباشناختیِ فیلم بماند برای اهلش و در این مجال می‌پرسم این کیفیت والا در پیوند با چه معنایی است؟ به‌ تعبیر دقیق‌تر، نیشدارو چه چیزی را و چگونه بازنمایی می‌کند؟ اما پیش از تلاش برای پاسخ‌دادن به این پرسش لازم است مکثی کنیم بر مفهوم بازنمایی... بارگیریِ متن کامل مقاله
 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*منتشر در کتاب از نیش تا نوش: مستند نیشدارو و منوچهر انور، به‌کوشش علیرضا ارواحی، تهران: نشر نقره (۱۳۹۷)


۱۷ دی ۱۳۹۶

غیاب مردمان

غیاب مردمان
در روزهای اخیر انبوهی از تحلیل‌های وطنی و غیروطنی از حرکت اخیر مردمان ایران منتشر شده‌اند. مروری کنیم ببینیم چه دستگیرمان شده از این تحلیل‌ها. به‌نظر چند خصلت و موضع‌گیری در تحلیل‌های موجود آشکارند و البته یک موضع‌گیری مغفول. ابتدا موارد آشکار:
  • یکی از وجوه آشکار بسیاری از این تحلیل‌ها بداهتشان است، به‌ویژه تحلیل‌هایی که درصدد توضیح علل بروز این واقعه برآمده‌اند. این تحلیل‌ها به‌نظر پا از فهم مبتنی بر تجربهٔ زیستهٔ مردمان فراتر نگذاشته‌اند. این یکی از همان خبط‌هایی است که اصحاب علوم اجتماعی مرتکب شده و می‌شوند و زمینه‌ٔ اتهام‌زنی به علوم اجتماعی را فراهم می‌آورند که: بله! علم اجتماعی علمی پسینی است و بعد از واقعه از راه می‌رسد و همان را که بر مردمان رفته با واژگانی دیریاب از نو به خوردِ جماعت می‌دهد. پُربیراه هم نیست. به‌ویژه وقتی قرار است چنین تحلیل‌هایی قالبی ژورنالیستی به‌ خود بگیرند که از اساس نه می‌توانند- نه البته فضای کافی و وافی دارند- حوصلهٔ مخاطبشان را با شواهد و قرائن مطوّل و ارقام و نمودارهای رنگ‌و‌وارنگ سرببَرند .این است که صرفاً با رنگ‌ولعابی فنّی و سخن‌پردازانه همانی را می‌گویند که در کوچه و خیابان و تاکسی، پیش از این تحلیل‌ها، به گوش مردم رسیده و می‌رسد. و چنین می‌شود که دست‌کم از فرط تکرار حوصله‌سر‌بر می‌شوند و گوش شنوایی در میان مردمان هم نمی‌یابند. چنین متن‌ها و تحلیل‌هایی به مسابقه‌ای شبیه می‌شوند بین نویسندگان و معیار انتخاب برنده آنی است که خوب توانسته سروتهِ ماجرا را هم آورَد و از این قبیل قضایا. شاید همین بوده که در این مدت تحلیل دندان‌گیری که چندان چیزی به فهم‌مان از علل بروز این واقعه اضافه کند نخوانده‌ایم. گویا موضوع چنان در نظرمان واضح بوده که نمی‌توانستیم تحلیلی متفاوت به دست دهیم- و البته در این میان غرائبی هم بوده‌اند که همچنان در حیرت از بروز این واقعه‌اند و به‌اصرار می‌گویند به‌کل نه می‌توان گفت این مردمان کیانند نه می‌توان هیچ تحلیلی از آن به دست داد !از این موضع که به‌واقع هیچ سردرنمی‌آورم و به‌نظرم اگر نکتهٔ غریبی در این میان هست از قضا کاسهٔ صبر مردمانمان است که الی‌ ماشاالله ظرفیت دارد. وگرنه که همه‌مان در این سال‌ها چنان از نزدیک با عوامل زمینه‌ساز اقتصادی، سیاسی، و فرهنگی/گفتمانیِ این وقایع خو گرفته‌ایم که به‌واقع کدام تحلیل می‌تواند چیزی به فهم‌مان از اوضاع بیفزاید؟ اوضاع اقتصادی‌مان که اظهر من الشمس است. کیست که نداند به‌لحاظ داخلی اقتصادی ورشکسته روی دستمان مانده و به‌لحاظ بین‌المللی هم که مدام مشغول پیدا کردن راهی برای عبور از تحریم‌های بالفعل و بالقوه‌ بوده و هستیم؟  وضعیت سیاسی (منظورم دستگاه حکومتی است) هم که النار فی المنار است. قریب به چهل سال با بوروکراسیِ دولتی‌ای سروکار داشته‌ایم که همهٔ معایب بوروکراسی‌ها را در اِشِل جهانی داشته، ضمن اینکه فساد از گوشش رفته و از دماغش بیرون زده، و بدتر اینکه ناپایدار هم بوده است- بوروکراسی حداقل انتظاری که به‌همراه می‌آورد ثبات است و بوروکراسیِ بی‌ثبات دیگر نوبری است که فقط نمونه‌هایش را می‌شود در جایی چون ایران در چند دههٔ اخیرش یافت. به‌لحاظ فرهنگی/گفتمانی هم که می‌دانیم انواع و اقسام رسانه‌های داخلی و خارجی چطور در همین قریب به چهل‌سال مغز جماعت را جویده‌اند و هر کدام این لحاف را از سویی کشیده که دیگر پارگی‌هایش در همین واقعهٔ اخیر عیان شده است. در این میان، در یکی‌دوهزار کلمه‌ای که یادداشتی ژورنالیستی اجازه می‌دهد، جز استخدام واژگانی تازه، به‌واقع چه دُر و گهری می‌توان سُفت که بدیع باشد؟ نه اینکه این بحث وجوه تازه‌ای ندارد. حتماً می‌توان همین دوسه‌ خطی را که گفته شد با شواهد و قرائن و آمار و جداول بسط داد و با وضوحی عالمانه نشان داد که مثلاً سیاست‌های لیبرال یا نئولیبرال در این سال‌ها چه بر سر مردمان آورده‌اند، و بی‌شک هم جای چنین تحلیل‌هایی خالی است. اگر تاکنون نکرده‌ایم نه اینکه نتوانسته‌ایم، که بیشتر به‌نظرم تنبلی کرده‌ایم. وگرنه که همه‌ٔ شواهد جورند و در دسترس و کاش کسانی آستین بالا بزنند و بکنند. این‌جا منظورم چنین تحلیل‌های نایابی از اوضاع نیست، تحلیل‌هایی یکی‌دو‌هزار کلمه‌ای را می‌گویم در باب چراییِ بروز این واقعه و عرضم این است که در این حدود چیزی به فهم کسی اضافه نمی‌کنند و چه‌بسا دست مفتّشان علوم اجتماعی را هم پُرتر کنند.
  • از دیگر نقاط آشکار این تحلیل‌ها مخاطبشان است. عمده‌ٔ تحلیل‌هایی که تا اینجا دیده‌ام حاکم را خطاب قرار داده‌اند. گویا پروژه‌ای که در ذهن دارند تربیت حاکم است. همان پروژه‌ای که ماکیاولی هم در شهریار داشت. گیرم برخی تندزبان و برخی با زبانی نرم‌و‌نازک، همه در پی این‌اند که به حاکم هشدار دهند با چنین روند و روالی نه حاکمیتش ابدالمدّت خواهد ماند، نه ملت و مملکت به ساحل امن‌و‌امانی می‌رسند. در چنین تحلیل‌هایی البته که پندهایی نیکو برای حاکمان هست، ولو سمعوا! و همین مسیر است که به مطالبه‌گری از حاکم می‌رسد- مطالباتی از به‌رسمیت شناختن حق اعتراض گرفته تا تجدیدنظر در بودجه و افزایش حداقل دستمزد و امثال اینها. بی‌‌شک چنین تحلیل‌هایی ذیل گفتمان اصلاح‌طلبی می‌گنجند، گرچه در برخی سخن از عبور از اصلاح‌طلبان هم بشود- مهم در اینجا این است که بین گفتمان اصلاح‌طلبی با اصلاح‌طلبان خلط نشود.
  • ذیل همین گفتمان اصلاح‌طلبی، خطاب برخی تحلیل‌ها، نه حاکم، که مردمان‌اند. این موارد آنهایی‌‌اند که تربیت مردمان را پیشه کرده‌اند. این غالباً گفتار حاکمانِ موجود است. به مردمان پند می‌دهند برای اینکه مطالباتشان به گوش حاکم برسد و به دلش بنشیند چه راهی باید پیشه کنندتو .صیه‌هایی در روش: مقبولیت مطالباتْ مستلزم پیشه کردن روش‌هایی مشروع از جانب مردمان است. این توصیه‌های روشی می‌‌توانند حتا تا آنجا ادامه یابند که وعدهٔ برآمدن نیرویی سوم در کنار دو نیروی اصلاح‌طلب و اصول‌گرا را هم به مردمان بدهند که داده‌اند.  و البته این تحلیل‌ها تصور پیروزی را برای مردمان در تحقق برخی از این مطالبات (بخوانید: عقب‌نشینی حاکم) بازنمایی می‌کنند.
  • در همین طیف، اگر قدمی جلوتر برویم به مواردی برمی‌خوریم که همچنان خطابشان مردمان‌اند، اما نه از موضع مربّیِ مردمان، که از موضع حاکمانِ آتی .این گفتمان ذیل گفتمانی پُردامنه‌تر از اصلاح‌طلبی می‌گنجد و آن گفتمان دولت است. شرح‌وبسط‌ و مصادیقش بماند برای مجالی امن‌‌وامان‌تر!
اما هنوز جای موضعی در تحلیل‌ها خالی است. موضعی که خطابش مردمی مشخص باشد اما نه در مقام حاکم، که از موضع همان مردم. چنین تحلیلی از پشت عینک همان مردم معترض در خیابانْ وضعیت را رصد می‌کند. خطابش به حاکم نیست، به مردم است و از کنار همان مردم و برای همان مردم است که سخن می‌گوید. این موضعْ مطالبه‌ای از حاکم ندارد و در روندوروال‌هایی که مردمی مشخص برای پیش‌برد هدفی معین در پیش می‌گیرند تأمل می‌کند و همان را بازتاب می‌دهد. از چنین موضعی است که می‌‌توان بر خصلت‌ پوپولیستیِ حرکت اخیر مردمانِ ایران صحّه گذاشت و سلبی بودن آن را به‌‌ رسمیت شناخت، که اساساً شرط ساخته شدن هر مردمی است. چنین موضعی است که در نظرش برابریِ مردمان پیش‌شرط اساسیِ حرکت آنان برای تغییر است، نه پیامد حرکتشان. و البته، از چنین موضعی است که می‌توان به این مردم گفت اگر نتوانسته‌اند به اهدافشان برسند علت چه بوده. می‌توان به آنها گفت:
۱.     تشکل و سازماندهی شرط نخست پیش‌برد اهدافشان است. و البته که منظور نه تشکلی سراسری، که از قضا تکثّرِ تشکّل‌ِ مردمانِ متکثّر است.
۲.    برآوردی درست از نیروهای اجتماعی شرط دوم پیش‌برد اهدافشان است. یکی از این نیروها بی‌تردید طبقهٔ متوسط است- طبقه‌ٔ متوسطی که حالا دیگر نیاز به شناخت دقیق‌تر از جانب طبقات فرودست دارد. واقعهٔ اخیر پرسش‌های مهمی را دربارهٔ طبقهٔ متوسط موجود در ایران به ذهن می‌آورد. به‌واقع چقدر می‌توان طبقه‌ٔ متوسط را طبقه‌ای انقلابی دانست؟ مگر نه اینکه در بسیاری موارد طبقهٔ متوسط مهم‌ترین نیروی ضدانقلابی بوده‌ است؟ مگر نه اینکه در شیلیِ دورهٔ آلنده، پیش از استقرار سیاست‌های نئولیبرال از جانب پسران شیکاگو، طبقهٔ متوسط کشور به استقبال پینوشه رفت. اگر این خصلت دربارهٔ طبقه‌ٔ متوسط فعلی در ایران هم صادق باشد، آیا منافع این طبقه حکم به چیزی جز تداوم وضع موجود، البته با اصلاحاتی کم یا زیاد، می‌کند؟ با این وصف، آیا نباید طبقه‌ٔ متوسط ایران را طبقه‌ای جنبشی دانست- دل‌خوش به مطالباتی مشخص از حاکم- نه طبقه‌ای انقلابی؟ البته که بخشی از این طبقه موضعی رادیکال‌تر از اصلاح‌طلبی دارد، اما آیا این موضع رادیکال می‌تواند از گفتمان دولت پا فراتر بگذارد؟ این پرسش آخر وقتی اهمیت می‌یابد که ظرفیت فراروی از گفتمان دولت را در این مردمان معترض ببینیم.
۳.    تعیین موضع در خصوص دوگانهٔ‌اصلاح/انقلاب شرط سوم پیش‌برد اهدافشان است. تذبذب میان این دوگانه مانع از تداوم حرکت به‌سمت اهداف است. این همان دوگانه‌ای است که به‌نظر می‌رسد طبقهٔ متوسط هم ناخودآگاه در میانهٔ آن مانده و تکلیفش را به‌روشنی با آن روشن نکرده است. همین امر است که هم طبقات فرودست را در شناخت نیروهای اجتماعی سردرگم کرده هم در نقش‌آفرینیِ طبقه‌ٔ متوسط، چه در فرایند اصلاح چه در فرایند انقلاب مانع‌ ایجاد می‌کند .شاید مهم‌ترینِ این نقش‌آفرینی‌های طبقه‌ٔ متوسط از سویی کمک به تشکل‌یابیِ طبقات فرودست، و از سوی دیگر تولید و توزیع گفتمان‌های بدیل برای حفظ و پیش‌برد چنین حرکت‌های پوپولیستی‌ باشد- آنجایی که مطالباتِ برآورده‌نشده زنجیره‌ای هم‌ارزی بین مردمان ایجاد کرده و در ادامهْ این زنجیره نیاز به دالّی تهی دارد برای اینکه مطالبات متکثر را در قالبی واحد بریزد. طبقهٔ متوسط در شکل دادن به این دالّ تهی به‌خوبی می‌تواند با گفتمان‌سازی نقش‌آفرین شود که البته شرطش آن است که از تذبذبِ پیش‌‌گفته خلاصی یابد.

۱۷ آبان ۱۳۹۶

چیزی به نام مسئلهٔ اجتماعی وجود ندارد

نشنوم دیگه بگی مسئله‌ٔ اجتماعی. جماعت متوجه نمی‌شوند «اجتماعی» را برای تأکید به مسئله اضافه کردی. فکر می‌کنند در کنار مسئلهٔ سیاسی و اقتصادی و پزشکی و فیزیکی چیزی هم به نام مسئلهٔ اجتماعی داریم. یادشان می‌رود بپرسند مگر مسئلهٔ غیراجتماعی هم داریم؟ مگر مرحومِ مغفورِ خُلدآشیان، توماس کون چهل سال پیش نشانمان نداد که مسئلهٔ فیزیکی- منظور در حیطهٔ علم فیزیک- هم اجتماعی است؟ مگر نه اینکه پارسونز مادرمرده هفتاد-هشتاد سال پیش قشنگ وارسی‌ کرد و گفت تصور چیزی بیرون از چارچوب اجتماعی محاله؟
اینا دست‌کم یعنی هر مسئله‌ای ریشه‌ها و پیامدهای اجتماعی و بنابراین راه‌حل‌های اجتماعی دارد که این راه‌حل‌ها هم باید به‌طور اجتماعی حاصل شوند- این همان ایدهٔ بنیادیِ هر گونه رادیکالیسم اجتماعی است که اول‌بار فرانسوا بابوف اواخر قرن ۱۸ میلادی پیش کشید و پی گرفت و عاقبت سرش را بر سر همین به باد گیوتین دیرکتوار فرانسه داد. همین ریشهٔ اجتماعیِ امور است که چیزی را به مسئله بدل می‌کند- گیرم از پشت عینک فیزیک‌دان بررسی شود یا پزشک یا هر بنی‌بشر دیگری. اینکه در این سازمانی که نقداً جامعه به خودش گرفته چه مرجعی صاحب‌ صلاحیت دانسته می‌شود برای اظهارنظر دربارهٔ مسئله‌ای حرفی است، اینکه ریشه‌های مسئله کجاست نقلی دیگر.
و البته که مسئلهٔ جامعه‌شناختی چیزی است و مسئلهٔ اجتماعی چیزی دیگر. مسئله یعنی مسئلهٔ اجتماعی. گفتم که! از پشت هر عینکی می‌شود به مسئله‌ای نگاه کرد و یکی از آن عینک‌ها جامعه‌شناسی است. این‌طور می‌شود که مسئله‌ای بدل می‌شود به موضوعی برای وارسیِ جامعه‌شناسی و تبدیل می‌شود به مسئلهٔ جامعه‌شناختی- مسئله‌ای که از پشت عینک جامعه‌شناس به آن نگاه می‌شود. این نگاه مختصاتی دارد. پنجره‌ای است که وقتی رو به واقعیتی بازش کنی چیزهایی می‌بینی که از پنجره‌های دیگر نمی‌بینی. دربارهٔ سایر پنجره‌ها (فیزیک و پزشکی و زیست‌شناسی و روان‌شناسی و...) نمی‌دانم، اما پنجرهٔ جامعه‌شناسی را رو به سوی هر واقعیتی می‌توان باز کرد و تماشا و وصف و ارزیابی‌اش کرد- از جمله رو به سوی خود جامعه‌شناسی. و البته از پشت همین پنجره هم روایت‌های جورواجور  بیرون می‌آید. همین است که پرسش از چیستیِ بینش جامعه‌شناختی به پرسش از سوژه‌ای پیوند می‌خورد که مسئله‌ای را نگاه و توصیف و ارزیابی می‌کند. همین است که جامعه‌شناسی را چنین سیال و چندچهره می‌کند و در ضمن همین سیالیّت و چندچهره‌گی و تاریخیّت را در هر مسئله‌ای دنبال می‌کند.    

۲۲ مهر ۱۳۹۶

در باب نام‌گذاری


...اما دربارهٔ نام‌گذاری. بله، قطعاً مهمه. خیلی قبل در یکی از یادداشت‌های گاهنامهٔ قدیم هم یکی دو جمله‌ای درباره‌اش نوشته بودم (نام‌گذاری و سیاست). خواستم بگم به اهمیتش واقفم. اما با نام‌گذاری‌هایی که ارجاع انضمامی دارند (گرچه بنابر تصور)، مثل زن و حتی پرولتاریا و ستم‌دیده و امثالهم موافق نیستم. به‌نظرم نام‌گذاری باید ایدوی! (یعنی از جنس ایده) باشه. یعنی تا جای ممکن ارجاع عینی و مادی نداشته باشه. مثل نام‌گذاری‌هایی که ذیل مکاتب فکری و جنبشی انجام میشه (مارکسیست، آنارشیست و امثالهم... گرچه باید هرچه زودتر فکری به‌حال این نام‌‌های فسیل کرد چون دیگه کار نمی‌کنن. مخصوصاً «چپ» و «راست» خیلی اوضاعش خرابه. باید نام‌هایی تازه ابداع کرد).‌
  نام اگر ارجاع عینی داشته باشه با سیاست هویت گره می‌خوره و همان داستان صلبیّت (اینجا گفته‌ام قبلاً). اون‌وقت باید همهٔ کارها رو بگذاریم زمین بلندگو دستمون بگیریم و بگیم «پرولتاریا دالی است شناور. اسم رمز است. شمارش امر شمرده‌نشده است!»، آن‌هم در این اوضاعی که کلاً صدا به صدا نمی‌رسه. توی این وضع هنوز صدای مارکس به گوش جامعه‌شناسی خوانده‌ها هم نرسیده، وای به باقیِ جماعت. دو سه سال پیش بود که همین دکتر سیدضیا هاشمی از پشت تریبون نماز جمعه گفت هدف آموزش عالی در دولت یازدهم تجاری‌سازیِ علم است! (اینجا
اینه وضعیت و تو این وضعیت اگر مسئله بسیج توده‌ای است، را‌ه‌های رفته جوابشان را داده‌اند. و از قضا یکی از درس‌هایی که برامان داشته‌اند همین بوده که آدما را میشه زیر چتر ایده‌ها جمع کرد. وقتی جنبشی با کلیدواژهٔ پرولتاریا راه میفته اولین کسانی که ازش اخراج می‌شوند همان کسانی‌اند که یه عمر سنگ پرولتاریا رو به سینه زده‌اند (بخوانید: روشنفکران). بعد هم قازوراتی از این حرف‌ها بیرون میاد که بله، چطور میشه آدم شازده باشه و مارکسیست؟... خب، دیدیم که شده‌ـ نمونهٔ خیلی روشنش دسامبریست‌ها در روسیه بودن که قبل از اینکه لنین به دنیا بیاد چه‌ها که نکردن در روسیه. یعنی می‌گم این‌طوری حاصلش جز انشقاق نیست. 
وقتی نام‌گذاری سوبژکتیو باشه سیّالیتش را حفظ می‌کنه و دیگر بندِ طبقه، تن، ملیت و امثالهم نیست. رها می‌شود در فضا و هر پروژهٔ رهایی‌بخشی را می‌توان به آن پیوند زد.